هوش هیجانی به عنوان یکی از مهارتهای کلیدی در زندگی فردی و اجتماعی شناخته میشود. این نوع هوش، برای فرد در فعالیتهای اجتماعی، روابط بین فردی، کنترل رفتار و تصمیمگیریهای صحیح و موثر، بسیار حائز اهمیت است. به عبارت دیگر، هوش هیجانی به فرد کمک میکند تا با دیگران به خوبی ارتباط برقرار کند و بهترین تصمیمات را در هر شرایطی بگیرد. در این متادیسکریپشن، به بررسی اهمیت هوش هیجانی در کودکان و روشهای ارزیابی آن پرداخته میشود.
تستشو
503
کودکان در دوران کودکی خود به دلیل نداشتن تجربههای کافی، نمیتوانند به راحتی با دیگران ارتباط برقرار کنند و در برخورد با مشکلات احساسی، ناپایداری رفتاری و مشکلات در تصمیمگیریهای مهم مواجه میشوند. هوش هیجانی در کودکان به عنوان یکی از مهارتهای کلیدی برای کمک به آنها در بهبود روابط بین فردی، کنترل احساسات و تصمیمگیریهای صحیح و موثر شناخته میشود. در این مقاله در تستشو به اهمیت این ارزیابی و سنجش میپردازیم.
برای ارزیابی هوش هیجانی در کودکان، میتوان از روشهای مختلفی استفاده کرد. یکی از مهمترین روشهای ارزیابی هوش هیجانی، پرسشنامههای مخصوص هوش هیجانی هستند. این پرسشنامهها به کودکان در قالب سوالات ساده و عملی کمک میکنند تا هوش هیجانی خود را ارزیابی کنند. همچنین، برخی از روشهای دیگر ارزیابی هوش هیجانی شامل مصاحبه با کودک، روشهای مشاهده و نظارت، و تستهای روانسنجی هستند.
هوش هیجانی کودکان ازآنجهت اهمیت دارد که مطابق تحقیقات علمی، بر روی آینده شغلی، کاری، اجتماعی و خانوادگی آنها تأثیر مستقیم دارد. برای اینکه راهکارهای بهبود هوش هیجانی کودکان را یاد بگیرید، ابتدا باید با مفهوم هوش هیجانی آشنا شوید.
آزمون دهید: تست نئو
تا مدتهای طولانی، تصور میشد این «بهره هوشی» یا همان «آیکیو» است که منجر به موفقیت یا عدم موفقیت افراد میشود. بهره هوشی یا IQ اگرچه نشاندهنده میزان سرعت واکنشهای مغز به محاسبات یا پدیدههای جهان هستی است، اما بیشتر از هوشهای دیگر مثل هوش هیجانی، هوش معنوی، هوش عاطفی یا هوش مالی اهمیت ندارد.
آزمون دهید: تست طرحواره
به زبان سادهتر، اگر فرض کنیم شما با یک «آی کیوی بسیار بالا» بتوانید صاحب یک کرسی در بهترین دانشگاه جهان شوید، اگر هوش هیجانی پایینی داشته باشید، هرگز نمیتوانید این جایگاه مهم را حفظ کنید. بیشترین احتمال موفقیت هنگامی وجود خواهد داشت که شما هر دو هوش یعنی بهره هوشی و هوش هیجانی بالایی داشته باشید.
به جنبههای مختلف هوش هیجانی در مقالهای جداگانه نیز خواهیم پرداخت. اکنون در مقاله پیش رو میخواهیم روشهایی به شما یاد بدهیم که بتوانید هوش هیجانی کودکان خود را بهبود ببخشید. به این ترتیب احتمال موفقیتهای آتی آنها را افزایش خواهید داد.
یکی از اجرای مهم هوش هیجانی کودکان، خودتنظیمی احساسی (Emotional self-regulation) است. این مفهوم به چه معناست؟
خود تنظیمی احساسی یا همان (شناخت عواطف خود) توانایی مدیریت تجربه و بیان احساسات فرد است. در عمل، کودکان هرچه بزرگتر میشوند توانایی بیشتری برای تنظیم احساساتشان دارند.
مثلاً در سن چهار سالگی اغلب کودکان شروع به استفاده از استراتژیهایی برای از بین بردن تحریک محرک خارجی میکنند. مثلاً وقتی وحشت زدهاند، گوشهایشان را تیز میکنند. وقتی صدای بلندی میشنوند، چشمهایشان را میگیرند.
آزمون دهید: تست هوش هیجانی
تا سن 10 سالگی کودکان به طور مداوم استراتژیهای پیچیدهتری برای خود در نظر میگیرند. این استراتژیها را میتوان به دو دسته ساده تقسیم کرد:
زمانی که یک کودک میتواند برای حل مشکل راه حل ایجاد کند، با شناسایی مشکل برای مقابله با آن طرحی میریزند. کودک دیگر سعی میکند بدون ایجاد یک راه حل، سعی کند آن را تحمل کند و آن را جزئی از زندگی میبیند! تمام این استراتژیها جزئی از هوش هیجانی هستند.
آزمون دهید: آزمون کلیفتون
رهبران کشورهای مختلف تا مدتهای مدیدی بر موفقیت تحصیلی کودکان متمرکز بودند و تحصیلات بالا را نشانهای بر موفقیت تلقی میکردند.
در این نوع نگرش، احساسات و هیجانات افراد (که اغلب بسیار متفاوت هستند) تا حد زیادی نادیده گرفته میشد.
در همین ایران خودمان (بر خلاف کشورهای توسعه یافته و پیشرفته) هنوز هم سطح تحصیلات (به معنای سنتی، قدیمی و کهنه شده) مهمترین ملاک برای انتخاب افراد برای پستهای حساس و پیچیده است.
خود تنظیمی احساسی یا به معنای عامتر «خویشتن داری» تکهای از هوش هیجانی و پارامتری برای موفقیت کودکان از اهمیت ویژهای برخوردار است.
کودکانی که قادر به مهار ایمپالسها (محرکهای احساسی) هستند و از عوامل حواسپرتی دوری میکنند، قادر به مشارکت در رفتارهای اجتماعی بیشتر و رسیدن به اهدافشان هستند. در نتیجه تلاش بیشتر و موثرتری برای حل مسئله انجام میدهند.
آزمون دهید: تست طرحواره
یک مطالعه، کودکان را در زمینه کنترل خود مورد آزمایش قرار داد. این مطالعه نشان داد آن دسته از کودکانی که کنترل احساسات خود را بیشتر در اختیار دارند، از نظر جسمی سالمترند، پول بیشتری کسب میکنند و احتمال کمتری وجود دارد که الکلیست یا معتاد شوند. همچنین آنها سوابق جنایی کمتری در آینده خواهند داشت.
اولین بخش هوش هیجانی، آگاهی و درک احساسات است. ما باید قبل از اینکه بتوانیم احساسات خود را کنترل و بیان کنیم، آن را درک کنیم و بپذیریم. احساسات، یک ناراحتی نیستند، بلکه ابزاری برای تکامل انسان است و وسیلهای در خدمت اهداف ما.
نظریه «احساسات گسسته» نشان میدهد که هر یک از احساسات اولیه ما برای خدمت رسانی به اهداف متمایز و انگیزه دادن به رفتار ما تکاملیافته است.
مثلاً اندوه، یک احساس منحصر به فرد است. اغلب فکر میکنیم اندوه و ناراحتی مانعی برای موفقیت است؛ اما همین «اندوه» مثل ترمزی است که برای دوری از خطر در یک ماشین طراحی شده است.
اندوه میتواند به ما این فرصت را دهد که منبع آشفتگی عاطفی خود را به خوبی پیدا کنیم و نگاهی نزدیکتر به سوابق آن بیندازیم.
در مقابل، «عصبانیت» به عنوان احساسی دیگر، در تشدید انرژی به ما کمک میکند و خون بیشتری را به اندامها میرساند. خشم همچنین به ما نشان میدهد که حقوق ما پایمال شدهاست و به ما کمک میکند تا در برابر تهدیدات احتمالی از خود حفاظت کنیم.
بنابراین در یک جمع بندی باید بگویم احساسات ما باید کاملاً محترم و ارزشمند به حساب بیاید. در کودکان هم به همین شکل وقتی توانستیم احساسات خود را به عنوان بخشی از هوش هیجانی درک کنیم، به خوبی قادر به هدایت صحیح هوش هیجانی کودکان و احساسات آنها هستیم. سرکوب هوش هیجانی کودکان میتواند به آینده آنها و حتی آینده یک جامعه آسیب برساند.
آزمون دهید: تست گلاسر
همانطور که در بخشهای ابتدایی مقاله گفتیم، هوش هیجانی یک «پیش بینی کننده قوی» برای میزان موفقیت است.
برای همین محققان مختلف روی این موضوع کار میکنند که چطور هوش هیجانی کودکان را به خوبی پرورش دهیم و به سمت و سوی مناسبی هدایت کنیم.
دکتر جان گاتمن یکی از این محققین است. او مشاهده کرد که والدین در تلاش برای درک اینکه هوش هیجانی کودکان چگونه رشد میکند، واکنش نشان میدهند. او دریافت که والدین یکی از این چهار واکنش را نسبت به احساسات کودکانشان نشان میدهند:
والدین غیرآگاه احساسات کودکان را اغلب بیاهمیت میدانند و سعی میکنند که با استفاده از حواسپرتی، آنها را به سرعت از بین ببرند. والدین سرکوبگر احساسات منفی را به عنوان چیزی که باید سرکوب شود، معمولاً از طریق تنبیه میبینند.
آنها کودکانشان را اغلب مورد تنبیه قرار میدهند. صرفاً به خاطر اینکه درک صحیحی از رفتار آنها ندارند. والدین پذیرنده تمام عواطف کودکان را میپذیرند، اما نمیتوانند به کودک کمک کنند تا احساساتشان را به مسیر درستی هدایت کنند و مشکلاتشان را حل کنند. و اما والدین مربی احساسات و عواطف منفی کودکان را درک میکنند. آنها این عواطف را به عنوان فرصتی برای برقراری ارتباط با بچه میبینند و هرگز به کودکانشان برچسب نمیزنند. به جای آن تلاش میکنند همراه کودک به حل مسئله بپردازند.
تحقیقات نشان میدهد فرزندان چنین والدینی از نظر فیزیکی سالمتر هستند، در مدرسه بهتر عمل میکنند و با دوستانشان روابط مؤثر و عاقلانهای دارند. البته حتی این والدین دسته چهارم هم در اغلب اوقات تنها موفق میشوند نیمی از عواطف کودکان را عمیقاً درک و به آنها کمک کنند. چرا که هیچ پدر و مادری نمیتواند این فرآیند را به صورت تمام و کمال به پایان برساند.