عادتها وقتی به وجود میآیند که با یک شوک ناگهانی و بدون آگاهی قبلی رفتاری را داشته باشیم یا کاری را انجام دهیم
تستشو
29
گاهی وقتی سعی میکنید عادتهای درستی برای خود بسازید، همه چیز برعکس میشود و حالمان را میگیرد. اینجا به شما توضیح میدهیم که اصلاً چطور عادتها به وجود میآیند و چه وقتهایی به کارهای روزمره تبدیل میشوند پس عادتها را با کارهای روزمره اشتباه نگیرید اما چطور؟
عادتها بهشدت وسوسهانگیز هستند. عادت ساختن خیلی کلمه لذتبخش است. این نظریه آنقدر معروف است و ساده بیان میشود که انگار بیهیچ تلاشی میتوان عادتی را در زندگی به وجود آورد. سادهتر نبود اگر مثل یک حرکت ورزشی یا خاطره نوشتن یا پرداخت قبضهایمان، عادتی بسازیم؟
متأسفم که این را میگویم اما نه! عادتها اینطوری درست نمیشوند.
بیشتر بخوانید: جذاب ترین تیپ شخصیتی
به قول دکتر بنجامین گاردنر که محقق عادتها در دانشگاه لندن است «عادتها وقتی به وجود میآیند که با یک شوک ناگهانی و بدون آگاهی قبلی رفتاری را داشته باشیم یا کاری را انجام دهیم.» عادتها، یک نوع یادگیری هستند. وقتی عادتی به وجود میآید، مغز فکر میکند آزاد است که هر کاری را بدون اجازه و غیرعمد انجام دهد.
مثلاً به یک بچه مدام گوشزد میشود که باید بعد از استفاده از دستشویی دستهایش را بشوید. بچهها باید روی این کار تمرکز کنند. آب را بازکرده، صابون را بردارند، به دستها بمالند تا کف کند و بعد دستهای خود را آب بزنند. وقتی بزرگتر میشوند دیگر نیاز به تمرکز نیست چون ناخودآگاه و بدون اینکه به این کار فکر کنند این کار را انجام میدهند. گاهی حتی دارند به موضوعات مهم دیگری فکر میکنند و وقتی از دستشویی خارج میشوند یکلحظه میگویند «نکند دستم رو نشستم؟» اما میبینند دستهایشان بوی صابون میدهد. آنها بدون اینکه حواسشان باشد، ناخودآگاه دستهایشان را شسته بودند.
طبق تعریفی که کردیم، کارهایی که نیاز به تمرکز، هدف یا تلاش زیاد دارند عادت نیستند. این فقط یک حرف و معنی لغوی نیست بلکه واقعیت دارد. ما نباید از رفتاری که نمیتواند عادت شود، بهاجبار عادت بسازیم. اگر بخواهید این کار را بکنید، بهشدت احساس ناامیدی خواهید کرد. وقتی نمیتوانیم عادتی بسازیم، میخواهیم خودمان را مقصر میدانیم، نه کسی که به ما پیشنهاد داده چه کاری میتواند عادت شود و چه کاری نه!
اگر کارهایی که نیاز به فکر مداوم دارند (مثل تمیزکردن خانه، نوشتن خاطرات روزانه) عادت نیستند پس چه هستند؟ این کارها را کارهای روزمره میگوییم. کارهای روزمره زنجیرهای از کارها هستند که پشتسرهم تکرار میشوند.
بیشتر بخوانید: تیپ شخصیتی نیکولا تسلا
اگر میخواهید رفتاری را تغییر دهید، اول باید فرق بین عادت و کار روزمره را بدانید. در غیر این صورت، مثل این میماند که برای فرو کردن میخ از چهارسو استفاده کنید. میخ بالاخره داخل دیوار میرود اما دیگر میخواهید بیخیال شوید یا ممکن است به خودتان صدمه بزنید. پس بهتر است از چکش استفاده کنید تا همه چیز راحتتر شود.
چطور بدانیم کدام کارها عادت هستند و کدام روزمرگی؟ برای پاسخ این سؤال، اول باید از خود بپرسید: چرا اصلاً ما کاری را انجام میدهیم؟
ما سالها فکر میکردیم «اصل رضایت» از فروید، پایه و اساس انگیزه در انسانها را نشان میدهد. او میگفت رفتارها بهخاطر اینکه میخواهیم به لذتی برسیم یا از درد دوری کنیم رخ میدهند. رفتارها با جایزه یا جریمه به رفتارهای شرطی تغییر میکنند؛ یعنی به خود بگوییم اگر این کار را انجام بدی، میتوانی در فلان رستوران غذای مورد علاقهات را بخوری. اینها رفتارهای شرطی هستند.
اما حالا میدانیم که انگیزه بهخاطر رضایت یا حس دردناکی به وجود نمیآید. بلکه اگر بخواهیم از لحاظ روانشناختی اعصاب حرف بزنیم، انگیزه، خواستهای است که میخواهد ما را از سختی دور کند. رفتار همه آدمها، حتی کاری که موجب رضایت میشود، در حقیقت بهخاطر یک درد یا رنج به وجود میآید که به آن عکسالعمل هوموستاتیک میگویند.
همین قانون برای احساس ناراحتی عصبی هم صدق میکند. وقتی ما حس میکنیم تنهاییم، حوصله نداریم یا مطمئن نیستیم، کاری میکنیم که این آشفتگی و بیقراری از بین برود. شاید برویم و سری به دوستمان بزنیم تا تنها نمانیم، تلویزیونی تماشا کنیم تا حوصلهمان سر نرود یا اگر از چیزی مطمئن نیستیم دربارهاش در اینترنت جستوجو میکنیم تا مطمئن شویم. همه اینها به این خاطر است که میخواهیم احساس راحتی کنیم و اعصابمان آرام باشد.
اگر همه رفتارها بهخاطر عدم راحتی به وجود آمده باشند، پس کارهای روزمره و عادتها هم باید از همین الگو پیروی کنند. اینکه چطور و چه وقت از انجامدادن رفتاری یا انجام ندادش احساس ناراحتی میکنیم در درک تفاوت بین عادتها و روزمرگیها نقش خیلی مهمی دارد.
بیشتر بخوانید: کمیاب ترین تیپ شخصیتی
به این دلیل فکر کنید که چرا مردم از ساخت عادتها خوششان میآید. به این خاطر که میتوانند کارهایی که دوست ندارند و جالب نیستند را به طور خودکار انجام دهند. مثلاً پرداخت قبضها یا شستن لباسها واقعاً آزاردهنده است اما آنها میخواهند چنین کارهایی را به عادت تبدیل کنند بلکه آن حس ناراحتی در وجودشان از بین برود و دیگر هر بار با فکر به آن موضوع انجامش ندهند. آنها آنقدر این کارها را انجام میدهند تا درد انجامدادنش دیگر مشخص نباشد.
بگذارید مثالی برایتان بزنم. تابهحال شده به کسی بربخورید که میگوید من دیگر پوستم کلفت شده؟ این اصطلاح دقیقاً حکایت همین جریان عادتهاست. یک نفر آنقدر دستوپایش شکسته که دیگر عادتش شده و وقتی کسی به عیادتش میآید و کمپوت و مایعات میآورد و از شخص میخواهد مراقب خودش باشد، او هم میگوید که اشکالی ندارد و دیگر درد زیادی حس نمیکند چون پوستش کلفت شده و عادت کرده!
حالا در مورد لباس شستن، فرض کنید از این کار خوشتان نمیآید و پری کوچکی به سراغتان میآید و میگوید: «هی، ناراحت نباش، حالا لباسها آنقدر هم مهم نیستند!» به این پری، تنبلی یا اهمالکاری میگوییم.
وقتی ما اهمالکاری میکنیم، در واقع به خودمان میگوییم «بیا این کار رو بعداً انجام بده، بیخیالش!» این حرکت نشاندهنده این است که کار موردنظر روزمرگی شماست و نمیتوانید بهسادگی آن را تبدیل به عادت کنید. همین جاست که باید آموزش ببینید تا عادتها را با کارهای روزمره اشتباه نگیرید!
تصور کنید میخواهید دستهایتان را با آب بشویید و یکدفعه آب قطع میشود. حالا دیگر نمیتوانید آنها را بشویید. اگر عادتتان باشد، انجام ندادنش خیلی عجیب و حتی ناراحتکننده خواهد بود حتی اگر پری مهربان مدام به شما بگویید که دستتان خیلی هم کثیف نیست و نمیخواهد آنها را بشویید، بازهم روزها یا هفتهها طول میکشد تا این عادت از سرتان بیفتد.
آزمون دهید: تست کنترل خشم
من اخیراً چنین تجربهای را داشتم. آب دستشویی به دلیل ساختوسازی که در ساختمان بود قطع شد و من مجبور بودم برای یک هفته از سینک ظرفشویی برای شستن دستهایم استفاده کنم. با این که میدانستم آب دستشویی قطع است اما بازهم هر بار شیر آب را باز میکردم و طبق عادت منتظر بودم که آنجا دستهایم را بشویم اما وقتی میدیدم آبی ناز شیر نمیآید، بهشدت عصبانی میشدم و به سمت آشپزخانه میرفتم تا آنجا دستهایم را بشویم. پس با اینکه میدانستم نمیشود، اما بازهم تلاش میکردم تا عادتم را انجام دهم و این کار کاملاً ناخودآگاه بود.
وقتی به یک عادت حس بدی پیدا میکنیم که انجامش ندهیم. دقیقاً برعکس همین برای کارهای روزمره صدق میکند. به کارهای روزمره وقتی حس بدی پیدا میکنیم که انجامشان دهیم مثلاً مثل همان لباس شستن یا پرداخت قبضها. اینجاست که مردم عادت و کارهای روزمره را با هم اشتباه میگیرند. آنها توقع دارند که کارهای روزمره بهاندازه انجام عادتها ساده باشد درحالیکه تنها چیز سادهای که برای کارهای روزمره وجود دارد، فرار کردن از آنها و بیاعتنایی به آنهاست. مثل همان مواقعی که وسوسه میشویم لباسها را نشوییم یا ظرفهای کثیف را نشسته رها کنیم. کارهای سخت را بهراحتی میتوان فراموش کرد چون آنها مثل عادت نیستند، آنها کارهای روزمرهای هستند که باید برایشان کمی زحمت کشید.
در بعضی از کتابها میخوانیم که عادت با تعیین جایزهای شکل میگیرد. آنها چنین نظریهای را بر اساس آزمایشهای خود روی یک موش یا حیوانات دیگر میگویند. مثلاً وقتی موشی راه خود را در هزارتو پیدا میکند چون میخواهد در آخر به غذای خوشمزهاش برسد. چنین طرز یادگیری، شرطی است و برای یک موش کارایی خوبی دارد اما برای انسانها در دنیای واقعی انجام نشدنی است.
آزمون دهید: تست استعدادیابی اوکانر
یادگیری شرطی وقتی مؤثر است که یک دانشمند گروهی را در آزمایشگاهی جمع کند و روی آنها آزمایشی انجام دهد. در واقعیت، خدا را شکر ما در قفس یا هزارتو گیر نکردهایم ولی درعینحال باید هم رفتارمان را به عادت تبدیل کنیم. متأسفانه، ما باید تبدیل به دانشمندی شویم که برای خودش طرح و نقشهای میریزد. باید برای خودمان جایزه تعیین کنیم و برای خودمان شرط بگذاریم که اگر فلان کار را انجام بدهیم، فلان جایزه برای ما خواهد بود. البته این کار خیلی سخت است. خودمانیم! ما میتوانیم بهراحتی تقلب کنیم! وقتی برای خود جایزه تعیین میکنیم به خود میقبولانیم که تمرکز ما باید روی هدف باشد آن هم بهخاطر جایزهاش (خوراکی، تفریح، برنامه تلویزیونی موردعلاقه و ...) بنابراین یاد نمیگیریم که از فرایند کاری که انجام دادیم لذت ببریم.
وقتی یک نفر میخواهد ظرف شستن را عادت کند، میگوید ظرفها را میشویم تا به تماشای برنامه مورد علاقهام بنشینم. او بهاجبار، با حالت مشمئزشده ظرفها را میشوید انگار بدترین کار عالم است بلکه زودتر جلوی تلویزیون بنشیند. او یاد نمیگیرد که از ظرف شستن لذت ببرد!
قبل از اینکه روش ساخت عادت را یاد بگیرید بهتر است ببینید تا چه حد اهمالکار هستید!